امروز در پاکت می نویسم:
اندکی از تو، بسیاریست از همه چیز .!
به نظر یک ماه و چندیست که پاکت رنگ کلماتم را ندیده؛ به هر حال امتحانات پایان ترم،
پروژه ها و مشغله های کاری به قدری در خردادِ پرحادثهی همیشه معروف درهم می رود
که انگار آخرِ زمین و زمان است، مادامی که می دویم از کارها عقب مانده ایم و
فراز و نشیب های پر استرسی در این ماه دامن گیر می شود . خلاصه که ماهِ خرداد
قیامت دانش آموختگان است . نتیجه اعمال و فلان و بهمان ها .
خرداد را همه می شناسند و میلی برای توصیف خستگی هایش نیست .
یک ماه فرصت زیادیست برای افتادن اتفاقات چیز و ناچیز .
کم نبوده اما، باید مهم ترین رخداد را،
قصهی محکم تر شدن عهدِ آذر و دلداده اش، قلمداد کرد .
شانزدهم تیرماه بود، روزِ تحویلِ پروژه ای هیجان انگیز . طراحیِ پاویون ایران، در نمایشگاه اکسپوی 2020دبی!
پس از اتمام ژوژمان، نزد فروشنده رفتم و حلقه های عهد ابدیِ نشان شده را تحویل گرفتم .
درست راس ساعت 12:30 .
خنده های فروشنده و ذوق عجیبش از این عهد، خستگیِ 33ساعت بی خوابیِ مستمر را کمی کمرنگ کرد .
دعای عاقبت بخیر شدنمان از زبان پیرزنِ حاضر در مغازه هم که حسابی به دلم نشست .
لبخندی خسته اما پر از ذوق و خوشبختی تا رسیدنم به منزل، گوشه لب هایم منزل کرده بود .
روزها گذشت . آذر مشغول مراسم عروسی اقوام بود و در نهایت دیدار کمی به طول انجامید .
گرچند برنامه کمی خام و بی سناریو بود،
اما تقدیم حلقه های عهدمان به آذر آن هم زانو زده و لبخند ن چنان حال خوشی داشت
که "حافظا شوق ندیدی، گر به اصراری که دیدی، قامت ما حافظا، هرگز ندیدی " (اغماء)
آخرش هم همراه شد با ذوق بی وصف آذر و آغوشی از فرط خوشی .
قصه پایانی ندارد، اما می گذارم نقطه ای بر حرمتِ عهدمان .
"امیرمحمدحسینی"
درباره این سایت